page671
تا ماموریتشو انجام نده
از زندگیمون نمیره !!
√√√وارد صحن و سرای حضرت امیر که میشوی عظمتش تو را خم میکند
مات و مبهوت مثل دختربچه ای که در کمال ناباوری بابای گمشده
اش را دیده .به درگاه اول که رسیدم دیگر توان ایستادنی نبود
مقابل آنهمه ابهت. نشستم...روز اول سخت بود .
اما انگار کم کم یخت آب میشود .
دل آرامت را پیدا کرده ای...
مینشینی رو به روی ایوان طلا و تا خدا بالا میروی...چه مامنی بود.
√√√√√به شهر کربلا که رسدیم پر بودم از سوال و بی قراری !!
تابلویی من را میخکوب میکند."به طرف حرم امام حسین"... بغض میکنم
با پای خسته زیر گرمای سوزان خورشید،
گرمای دل انگیز خورشید حقیقی ام را می طلبم.
√√√√√√شب عیدی عجیب دلتنگ بودم. ضریح را که دیدم بهانه جور شد
نفسم دیگر بالا نمی آمد. مثل بچه ای وسط راه زوار نشسته ودم و زار میزدم
آدم دلش میخواهد آن لحظه، همانجا، دنیا تمام شود...که کاش میشد!
√√√√√√√شب وداع با قمر بنی هاشم بود.
از همان اول بهمان گفته بودند اینجا روضه حضرت سکینه نخوانید
آهسته قدم میزدم در صحن و سراش که چشمم خورد به کلمن آب سرد
روبه روی ضریح.بچه های قد و نیم قد صف بسته بودند و یکی یکی آب میخوردند.
نیازی نبود کسی برایم روضه ی حضرت سکینه بخواند ...
√√√√√√√√حالا بعد از 12 روز انگار از بهشت رانده شده ام
بهشت دیار علی و حسین و عباس بود، بهشت خیمه گاه بود ... آه خیمه گاه
به عالم خاک برگشته ام. خواستیم مرغ باغ ملکوت باشیم اما گاهی نمیشود
گفتند از کربلا عبور کنید تا زینبی شوید . ما عبور کردیم و زینبی شدیم
کاش، زینبی بمانیم ...